خسته و کوفته از دانشگاه داشتم میومدم خونه. از فرط خستگی از بوق کامیون تا جیک جیک گنجشک همه واسم عذاب آور بود. بالاخره تسلیم ماشین های خطی که دم غروب چون مسافر زیاده فقط دربستی می برن شدم و اومدم خونه.
- :سلام.عزیز
- سلام، خوبی؟ دیر کردی؟ تا الان دانشگاه بودی؟ چه خبر؟ زنگ می زدی تا یه جاهایی میومدم دنبالت . . . . (مامانها رو که دیدین همین که از در می ری تو پشت سر هم یه سری سوال تکراری می پرسن. جالبه که اصلاً منتظر جواب هم نمی شن! مادرن دیگه، قربونشون برم) . . . . امروز سبزی فروش نیومد، واسه شام سبزی ندارم. نونم نداریم، قربونت برم تا لباستو در نیاوردی، برو نون بخر و بیا.
منم که وقت اومدن صف نونوایی رو دیده بودم، تا اونجایی که جا داشت گردنم رو کج کردم تا شاید دل سرکار به رحم بیاد. ولی افاقه نکرد. چاره ای نبود باید می رفتم. اصلاً حوصله هیچی رو نداشتم. دونه های تسبیح هم بدون اینکه ذکری بهشون ببندم، بی معطلی و در اوج بازی گوشی از زیر انگشتام سر می خوردن و می افتادن روی هم. اون ساعت فقط یه تافتونی تو محلمون بازه. وقتی منم رفتم ته صف شد یه صف 13 نفره. البته بدون احتساب صف یه دونه ای ها! ما هم واسه اینکه حوصله مون سر نره، گفتم که حالا که بیکارم بیام مردم رو سوژه کنم. با دو سه نفری سر صحبتو باز کردیم،ولی به حالمون توفیری نکرد. همه از ما خسته تر بودن و احتمالاً همه از رو اجبار نون می گرفتن. منم که پایه پیدا نکردم بی خیال شدم. سه چهار نفر مونده بود نوبتم شه. هنوزم دنبال سوژه بودم که چشمم خورد به نونواها. یکی خمیر رو وزن می کرد. یکی خمیر رو شونه می کرد. اون یکی صافش می کرد رو اون متکاهه. یکی دیگه با یه شونه مخصوصی روش رو سوراخ سوراخ می کرد. تا می رسید دست شاطر. شاطر هم محکم می کوبیدش به دیواره تنور تا خوب بچسبه. نون گندم.
گندم مال مردم ای خدا، نونش ماله...
یادش بخیر قدیم ندیما! چه شعرایی می خوندن. نون گندم. گندم.
پدرم روضه ی جنت بدو گندم بفروخت
عجبا! گندم! چه داستانی داره این گندم.اونجا که آدم بود گندم حروم بود. حالا اینجا که ما هستیم نون گندم حلاله.نون خالی که نمی چسبه. یه چیزی هم باید کنارش باشه، هیچی آب انگور نمی شه! وقتی رفتیم اونور هم آب انگور حلاله! آب انگور هم مکافاتیه ها! همون طور که نون گندم واسه آدم حروم بود. آب انگور هم واسه ما. آدم نون گندم خورد از بهشت انداختنش بیرون. ما اگه آب انگوری بخوریم چی؟ خدا تخفیف داده گفته 40روز اصلاً کاری به کارت ندارم. هر غلطی که می خوای بخور! فراموشت کردم.
آب انگور! اونم هم حکایت ها داره.... فعلاً به نونم برسیم که داره از تنور در میاد. حالا مونده تا آب انگور. به نظرت اشتباه نگفتن که نون از تو آتیش در میاد؟ به نظر من که هر چی آتیشه از نون بلند می شه! مردم بدبخت رو هم از آب انگور خوردن میندازه!
- : آقا چی کار می کنی؟! اگه نون نمی خوای بیا کنار ما نونمونو بگیریم.
- : بنده خدا! به سر و وضعش نمی خوره که خل باشه! حتماً عاشق شده!
- : ببخشید! حاجی تو هم گیر دادیا! عاشق کدومه، چرا فحش می دی؟ خوابم برده بود.
- : تو چرا فحش می دی؟ حاجی هم خودتی!
اصلاً حواسم به صف نون نبود. صف مردمی که مثل خودم به اجبار نون می گیرن. تقصیر خودمون که نیست، نمی فهمیم!!
یا علی.